در آخرین مقاله پژوهشی‌ام، این ادعا را ارزیابی و پیامدهای آن را بررسی کردم و این‌گونه نتیجه گرفتم که سیاست باراک اوباما در خاورمیانه، با هر شرایطی با رئالیسم دفاعی سازگار است؛ به‌ویژه اینکه او از مداخله وسیع در سوریه و اعمال محدودیت با استفاده از فشارهای مضاعف خودداری می‌کرد.
در حقیقت دستیابی او به توافق هسته‌ای با ایران، یکی از نمونه‌های سیاست‌های او بود که با این نوع از رئالیسم همخوانی دارد؛ او معتقد بود وسواس آمریکا در مورد ایران، باعث شده خطر یك درگیری غیرضروری به‌صورت چشمگیری افزایش یابد و رویکرد معامله‌گونه او با برنامه هسته‌ای ایران باعث شد اتفاقی غیرقابل‌کنترل مهار شود.
سیاست او در برابر داعش نیز به همین شکل بود؛ اوباما بعد از سال 2014 فقط اقدامات کافی را انجام داد و تعداد محدودی از سربازان آمریکایی را روانه عراق کرد؛ البته همراه با این ایده که بدون درگیری گسترده، هر لحظه بتواند آنها را به عقب بازگرداند. اینجاست که حامیان رئالیسم دفاعی، وقتی سایر سیاست‌های اوباما را با این استراتژی‌ها قیاس می‌کنند، متأسف می‌شوند؛ به‌ویژه ناتوانی او در دورنگه‌داشتن ایالات‌ متحده از عربستان، مصر و اسرائیل یا تصمیم او برای مداخله در لیبی، حتی تحت رهبری ناتو.


این سیاست‌ها اکنون با چشم‌اندازی كه از ریاست‌جمهوری جو بایدن ترسیم می‌شود، مورد توجه ویژه قرار می‌گیرد؛ آن‌هم در شرایطی که اکثر اعضای حزب دموکرات، خواهان اتخاذ سیاستی واقع‌گرایانه‌تر برای خاورمیانه هستند؛ چراکه به‌طورکلی چنین رویکردی را به نفع امنیت آمریکا می‌دانند.
البته این مباحث اکنون به‌طور گسترده بین آمریكایی‌ها محل بحث قرار نمی‌گیرد و مشخص نیست این سیاست‌ها تا چه اندازه محدودتر خواهند شد. برای فعالان و حامیان این تفكر، مهم است که خطرات آن به‌طور شفاف مطرح و راه‌حلی برای مدیریت بهتر آنان ارائه شود. آنان دوست دارند بدانند دولت اوباما برای اجرای این سیاست‌ها، چه میزان هزینه کرده است.
حامیان چنین تفکراتی از اصول خاصی پیروی می‌کنند و می‌گویند باید بدانیم كه اجرای چنین استراتژی‌هایی، در چه شرایطی سودمند است و دولت‌ها باید به سیاست‌هایشان در هر شرایطی وفادار بمانند. بااین‌حال، با بررسی سیاست‌ خارجی آمریکا مشخص می‌شود این استراتژی تا چه اندازه‌ای ناقص اجرائی شده است. از سال 2009 تا 2017 میلادی، شرایط به نفع آمریکا بود؛ امنیت منطقه تهدیدی برای منافع حیاتی ایالات‌متحده نبود و همچنان واشنگتن قدرت غالب و شرکای آن، قدرتمندترین بازیگران منطقه بودند.
اما جهان امروز بی‌ثبات است و اصرار برای ادامه چنین سیاست‌هایی، نه برای آمریكا و نه برای دیگر كشورها ایدئال نیست. بنابراین می‌توان گفت انتقادی که از این تفكر مطرح می‌شد، درست بوده است. مخالفان سیاست رئالیسم دفاعی می‌گویند با این سیاست مشكلات از بین نمی‌روند و فقط مدیریت‌ آنها تغییر می‌كند.
در حقیقت رئالیسم دفاعی خواهان مداخله‌های انتخاب‌شده است؛ اما برای این مداخله‌ها تنها راهنمایی‌های محدودی را ارائه می‌كند. پس اگر چنین انتقادی مطرح شود، مشروع است و می‌توان آن را برای تمامی چارچوب‌های استراتژی كلان البته به غیر از انزواگرایی به كار بست. در این راهبرد، برای زمان یا چگونگی مداخله توضیح دقیقی وجود ندارد و حتی طرفداران دوآتشه این نوع از رئالیسم، همواره با این چالش مواجه هستند.
وقتی منافع اصلی تهدید می‌شوند، رئالیسم دفاعی از آمریكا می‌خواهد به‌جای استقرار دائم تعداد زیادی از نیروهای نظامی‌اش در كشور ثالث، از دارایی‌ها فراساحلی، شبكه‌ها و امكانات از پیش مستقرشده خود بهره ببرد و برای حل مشكل اقدام كند؛ اما اجرای چنین دستورالعملی بسیار زمان‌بر و مستلزم آن است كه لحظه مناسب شناسایی، نیروهای نظامی بسیج و هم‌زمان اجماع داخلی ایجاد و متحدان بین‌المللی نیز هم‌گام شوند.
منتقدان اوباما بر این باورند كه او می‌خواست اقدامات مبالغه‌آمیز سلف خود، جورج بوش را اصلاح كند؛ اما در این مسیر بسیار محتاطانه عمل كرد و در نتیجه موفقیتی هم نداشت. بااین‌حال، دوباره باید بگویم پیش از هر اقدامی باید هزینه‌های چنین سیاست‌هایی را با گزینه‌های احتمالی دیگر مقایسه كرد؛ هزینه‌های ورود آرام به یك بحران، بسیار بیشتر از آن است كه وسوسه تشكیل امپراتوری ما را وارد
 میدان كند.
برای مملوس‌شدن اثرات این تئوری می‌توان به مداخله عربستان در یمن اشاره كرد؛ دولت اوباما ریاض را ترغیب كرد در منطقه فعال‌تر از گذشته بازی كند و همین اشتباه، سیاست ‌خارجی ریاض را از حالت تدافعی به جنگ‌افروزی تبدیل كرد؛ البته باید این نكته را نیز به یاد داشت كه حضور واشنگتن نمی‌تواند مانع از تغییر عملكرد شركای منطقه‌ای این كشور در خاورمیانه شود.
از سوی دیگر، اگر واشنگتن از شركای منطقه‌ای خود بخواهد اقدامات بیشتری انجام دهند، باید به مهارت و توانایی‌های آنان اطمینان داشته باشد. در اینجاست كه مشكل تكنیكی به وجود می‌آید؛ چراكه شركای مؤثرتر تنها می‌توانند به مدیریت چالش‌های امنیتی كمك كنند و معمولا راه‌حلی برای آن ندارند. همچنین تجربه نشان داده كه راه‌حل‌های كوتاه‌مدت، هزینه‌های گسترده و بلندمدتی به دنبال دارند و در نهایت نیروهای امنیتی به سمتی هدایت می‌شوند كه به‌جای مقابله با تروریسم، به پیشرفت این گروه‌ها كمك می‌كنند.
برخی دیگر از مخالفان سیاست‌های اوباما و جو بایدن نیز بر این باورند كه استفاده از چنین سناریوهای محتاطانه‌ای باعث می‌شود مخالفان آمریكا شجاع‌تر به تصویر كشیده شوند. برای مثال، آنها می‌گویند خروج از عراق در سال 2011 میلادی به پیداش گروه تروریستی داعش كمك كرد و عدم مداخله در این بحران، به روسیه و ایران اجازه داد تا بر دمشق مسلط شوند. در مقابل، رئالیست‌ها معتقدند ایالات ‌متحده به‌عنوان یك ابرقدرت می‌تواند از سرمایه‌گذاری سنگین رقبایش در مسابقات امنیتی پرهزینه در جهان بهره ببرد. این عده بر این باورند كه واشنگتن با واگذاری دمشق به مسكو و تهران، توانست مسئولیت حمایت از «بشار اسد» را گردن آنان بیندازد و آنان حتی اگر بتوانند به هدف نهایی خود، یعنی بقای اسد در قدرت، دست یابند، با هیچ راهبردی نمی‌توانند از گرداب سوریه خارج شوند.
در انتها می‌توان گفت سیاست مبتنی‌بر رئالیسم در خاورمیانه برای واشنگتن منافع بیشتری به همراه دارد، اما این ایده به شرطی محقق می‌شود كه مجریان و طرفداران آن منافع را گسترش و هزینه‌ها را كاهش دهند. برای موفقیت چنین هدفی، باید اثرات حاشیه‌ای مخرب آن به‌وضوح تشریح و مدیریت بهتری برای كسب منافع اعمال شود. اكنون پرسش اصلی آن است كه آیا بایدن می‌تواند در شرایط كنونی، بهتر و كارآمدتر از سلف خود عمل كند؟