می‌‌‌‌‌گوید: زمانی که با شرکت بیک فرانسه قرارداد بستیم، نمی‌‌‌‌‌دانستیم در فرهنگ ایرانی به این وسیله دقیقا چه باید بگویم. ابزاری که برای نوشتن نیاز به تزریق جوهر ندارد و خودش کار می‌‌‌‌‌کند. به همین دلیل هم اسمش را خودکار گذاشتیم. او هم خالق برند و هم خالق یک نام در ادبیات ایران است. رفوگران به تازگی قصد کرده تا برندی تازه تاسیس کند و در این سن و سال عطر بیک را توسعه بدهد. به قول خودش هر روز باید صبح اول وقت روزنامه اطلاعات را بخواند تا ببیند چه کسانی از رفقای سابق فوت شده‌‌‌‌‌اند، ورزش کند و به کارخانه برود. برای پیرمردی در سن و سال و تجربه رفوگران کسب‌‌‌‌‌وکار جدید مدال افتخار است. رفوگران طی تمامی سال‌‌‌‌‌های حرفه‌‌‌‌‌ای کسب‌وکار خودش از فضای سیاسی دوری کرده و نهایت کوشش را به کار گرفته که اتهام سیاسی بر پیشانی‌اش ننشیند.

او تنها کسی نیست که چنین رفتاری داشته است. آهارونیان یکی از بزرگان صنعت حمل‌و نقل ایران است. ۹۳ سال سن دارد و هر روز صبح باید کراوات زده در دفتر کارش حاضر باشد. او چندی قبل در سخنرانی گفته بود: «‌یک روز نوه ام از من سوال کرد که سوپرمن کی هست؟ بهش گفتم سوپرمن خودم هستم که تو این وضعیت ۸۰۰ کارمند دارم.» ذهن او چنان فعال است که می‌‌‌‌‌تواند طنز و کنایه را درهم آمیزد و برای جمعی نزدیک به یک هزار نفر ایستاده ۱۰ دقیقه سخنرانی داشته باشد. آهارونیان موسس بزرگترین و درواقع اولین شرکت حمل و نقل جاده‌‌‌‌‌ای در ایران است. او فرصت زندگی در آمریکا را رها کرده تا در ایران تنها و به دور از خانواده هم زندگی و هم کسب‌‌‌‌‌وکار کند.

بدیل دیگر او پیرمردی است که می‌‌‌‌‌گویند صنعت آرد کشور را متحول کرده است. قاسم مرتضوی اولین فردی به شمار می‌‌‌‌‌آید که صنعت آرد را به ایران آورد به همین دلیل هم معروف به «اولین آسیابان ایران» شده است. در دهه ۵۰ او تجارت خانه بزرگی در جنوب تهران داشت. منطقه‌‌‌‌‌ای که امروز به میدان بهمن مشهور است و دهه‌‌‌‌‌ها قبل عظیم‌ترین و غیراستانداردترین کشتارگاه ایران را در خود جای داده بود. مرتضوی مردی متدین و اهل کسب‌‌‌‌‌وکار بود. مدتی مرغداری زد و فرزندانش را هم برای تحصیل روانه آمریکا کرد. البته که با آغاز جنگ هر دو فرزند او به ایران بازگشتند و روانه جبهه شدند. محمد پسر بزرگ او نیز در جبهه جانباز شد و اکنون هم رئیس خانه صنعت و معدن و از آن مهمتر معتمدی شناخته شده در میان اهل صنعت ایران است. قاسم مرتضوی به شدت پرهیزگار در رفتار است. او پس از اینکه احساس کرد با تشکیلات جدید اداری ایران نمی‌‌‌‌‌تواند کنار بیاید، اداره کسب وکارش را به فرزندان سپرد و خودش در جایگاه هدایت و رهبری آنها نشست. قاسم مرتضوی در سن ۹۳ سالگی مورد تقدیر قرار گرفت و مدال امین الضرب را برسینه زد.

محسن خلیلی عراقی فرزند ارشد موسس کارخانه بوتان هم پیرمردی از همین قبیله است. او در آستانه ۹۰ سالگی ایستاده و چند سالی می‌‌‌‌‌شود که با سرطان حنجره مبارزه می‌‌‌‌‌کند. اموال او نیز در دهه هفتاد به پاس خدماتش به اقتصاد ملی مدتی مصادره شد و خودش هم تا پای تحمل ضربات شلاق رفت که خوشبختانه عقل به سر معتمدی از درون نظام اداری آمد و خلیلی را نجات داد. محسن خلیلی عراقی چه پیش از این اتفاق و چه پس از آن دست از دو کار نکشید. اول اینکه هر روز صبح به دفتر کارش می‌‌‌‌‌رفت و هفتگی هم به کارخانه سرک می‌‌‌‌‌کشید. کارخانه را فرزندان و مدیران معتمد او اداره می‌‌‌‌‌کنند. بعد از ظهرها هم وقت خلیلی به مطالعه و حضور در تشکل‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌گذرد. گفته می‌‌‌‌‌شود او تنها فردی است که اسناد و شرح مذاکرات تشکل‌‌‌‌‌های صنعتی کشور طی ۴۰ سال گذشته را با دقتی مثال‌زدنی آرشیو کرده است. خلیلی بی‌‌‌‌‌اندازه علاقه‌مند به تهیه گزارش‌‌‌‌‌های کارشناسی از موضوعات صنعتی است و این علاقه هم برای او مجموعه‌‌‌‌‌ای گزارش کارشناسی کم‌نظیر ساخته که برنامه‌‌‌‌‌های بزرگی مانند توسعه صنعتی که توسط مسعود نیلی نوشته شده بود، سوار برهمین برنامه‌‌‌‌‌ها بوده است.

لیست پیرمردان کوشا و فعال اقتصاد ایران چندان کوتاه نیست. اصغرقندچی شاگرد مکانیکی بوده که توسط رضا نیازمند کشف شد و به اولین کامیون‌ساز ایران تبدیل شد. او کارخانه ماک را ساخته و پس از انقلاب تمام اموالش در آتش مصادره‌‌‌‌‌ها سوخت و به سایپا دیزل یعنی برندی ناچسب و ناحق تبدیل شد. قندچی در دهه ۶۰ مدتی هم روانه زندان شد تا کفاره کارآفرینی‌‌‌‌‌اش را بپردازد ولی وقتی جبهه‌‌‌‌‌های جنگ به یک مکانیک تمام‌عیار برای تعمیر کامیون‌‌‌‌‌های از رده خارج نیاز داشت، او را از زندان اوین به فاو بردند و چند ماهی همان جا به کار مورد علاقه‌‌‌‌‌اش یعنی تعمیر و بازسازی کامیون گماردند. کار که به پایان رسید، قندچی روانه زندان اوین شد، ته مانده محکومیت را گذراند و پس از آن هم آزاد شد. از همان تاریخ تا همین امروز اصغرقندچی مانند روزهای اوج زندگی‌‌‌‌‌اش هر روز صبح ساعت ۶ مقابل خانه‌‌‌‌‌اش می‌‌‌‌‌ایستد تا راننده وفادارش سراغش بیاید و او را به کجا ببرد؟ به سوله باقی مانده از کارخانه ماک که سایپا دیزل فراموش کرده بود که آن را به لیست اموالش جمع بزند. در سوله کارخانه خبری از تولید نیست ولی قندچی آنجا می‌‌‌‌‌نشیند و راننده‌‌‌‌‌های ماک به دیدنش می‌‌‌‌‌آیند، سوالاتشان را مطرح می‌‌‌‌‌کنند و اگر نیازی باشد قندچی هم دستی به کامیونشان می‌‌‌‌‌کشد و البته که همه این کارها هم رایگان است. قندچی در تعداد زیادی موسسه خیریه نیز حضور دارد و بعد‌از‌ظهرها را به همین امور می‌‌‌‌‌گذراند. او در ۹۰ سالگی و دستانی لرزان مدال امین الضرب را برسینه زد.

طومار پیرمردهای گرامی و محترم اقتصاد ایران را باید با نام شریف گلزار ادامه داد. او مالک، مهندس و موسس شهرک اکباتان است. عکس شهرک اکباتان در دهه ۶۰ میلادی روی مجله تایم آمد و به عنوان عظیم‌ترین پروژه ساختمانی جهان آزاد (‌یعنی مهنای شوروی) معرفی شد. این افتخاری است که هیچ کارآفرینی در ایران به غیر از گلزار کسبش نکرده است. او ۹۲ سال سن داد و بعد از انقلاب بازهم به پاس خدماتش تمام اموالش توسط عده‌‌‌‌‌ای مصادره شد که هنوز هم کسی نمی‌‌‌‌‌داند آنها که بودند؟ نقل می‌‌‌‌‌کنند که گلزار را با زور اسلحه از شهرک اکباتان بیرون کردند. او و خانواده‌‌‌‌‌اش شبانه و مخفیانه از کشور خارج شدند تا همان اسلحه‌‌‌‌‌ها مجبور به شلیک نشوند. گلزار مردی مسلمان و مهندسی متخصص بود. اما در کوران حوادث انقلابی بخت یارش نشد و به قهری گرفتار شد که منشاء آن جهلی حاصل ناکاربلدی جوانان انقلابی بود. او در دهه هفتاد از طرف حسین مرعشی و هاشمی رفسنجانی برای کار دوباره به ایران دعوت شد ولی بازهم موفق نشد که قدم به خاک ایران بگذارد. در دهه ۹۰ و درحالی که دست‌‌‌‌‌ها و صدایش می‌‌‌‌‌لرزید، نشان امین الضرب گرفت و درحالی‌که اشک از چشمانش جاری بود به جوانان ایرانی توصیه می‌‌‌‌‌کرد هیچ‌وقت دست از تلاش برندارد. بعد از این مراسم گلزار به عموم فعالان اقتصادی ایران معرفی شد و احترامی بیش از گذشته هم پیدا کرد.

اینها همگی کارآفرینانی به حساب می‌‌‌‌‌آیند که با درآمد شخصی و برآمده از رفتارهای غیرسیاسی و غیرجناحی تا توانستند در ایران کار کردند و تا امکان داشت، در حقشان جفا شد.

معروف است که می‌‌‌‌‌گویند علینقی خاموشی رئیس متشرع و متدین سابق اتاق بازرگانی ایران در دهه هفتاد وقتی متوجه شده که ملک اتاق بازرگانی از مرحوم لاجوردی غصب شده، عده‌‌‌‌‌ای را فرستاده تا پول زمین را بدهند و رضایت او را بگیرند چراکه خاموشی معتقد بوده در زمین غصبی نماز خواندن معنا ندارد. خاموشی نماد دیگری از پیرمردهای اقتصاد ایران است. مردی محترم و اهل کسب‌‌‌‌‌وکار که بیش از اقتصاد خودش را به سیاست و بیش از سیاست زندگی‌اش را به بنگاه‌‌‌‌‌های شبه‌حاکمیتی نهادهای سیاسی گره زد. او در دهه سوم زندگی‌اش توسط مرحوم مقدم مالک کارخانه مقدم به‌عنوان جوانی سخت‌کوش و فعال شناسایی شد. خانواده او به‌شدت سیاسی بودند. برادر بزرگش تقی سید خاموشی در بازار تهران بسیار مشهور و از موسسان صندوق‌‌‌‌‌های قرض‌الحسنه بود. دو برادر دیگرش حسن و محسن هر دو عضو مجاهدین خلق شدند و به شکلی دراماتیک کشته شدند و همچنان هم خانواده سعی می‌‌‌‌‌کنند که نام این دو را کمتر بیاورند. برادر دیگرش ابوالحسن،‌‌‌‌‌ از تکنوکرات‌‌‌‌‌های خوشنام اقتصاد ایران است که در دولت موسوی مدتی هم سرپرست وزارت نیرو شد. علینقی به پول و حمایت مقدم راهی انگلیس شد تا مهندسی نساجی بخواند. بعدها به ایران بازگشت و در کارخانه او مشغول به کار شد. با پیروزی انقلاب علینقی خاموشی از روابط خود استفاده کرد و راهی اتاق بازرگانی شد. مدت‌‌‌‌‌ها بعد میرمحمدصادقی در کتاب خاطراتش گفت که خاموشی جوان بود و کسب‌‌‌‌‌وکاری نداشت. بنابراین هیات پیرمردهای بازاری او را به اتاق آوردند تا در‌واقع مدیر اجرایی شود و حقوق بگیرد. این ایده به مدت ۲۵ سال اجرا شد و خاموشی هم در مصدر ریاست باقی ماند تا اینکه در جدال با نهاوندیان صندلی ریاست را به او واگذار کرد. در ابتدای دهه ۶۰ خاموشی مدتی هم معاون وزیربازرگانی شد. وزیر هم یار همیشگی آنها مرحوم عسگراولادی بود. چند ماه از معاونت خاموشی نگذشته بود که یکی از مدیران کل زیرنظر او با پولی که برای خرید پارچه از دولت دریافت کرده بود، از ایران فرار کرد و راهی آمریکا شد. این اتفاق برای وزارت بازرگانی بسیار سنگین بود. خاموشی مامور شد که راهی آمریکا شود تا این مدیر فراری را پیدا کند و در‌نهایت هم موفق نشد و دست خالی به ایران بازگشت. چند هفته بعد هم از او خواسته شد که متن استعفا را امضا کند که پیش از سفر برایش نوشته شده بود. پس از این اتفاق خاموشی قید حضور در دولت را زد ولی نتوانست بر شهوت حضور در عرصه سیاسی غلبه کند. او در انتخابات مجلس شرکت کرد و نماینده تهران شد همزمان اداره کارخانه مطهری و جامعه هر دو متعلق به دانشگاه امام صادق و ریاست بر اتاق بازرگانی را هم برعهده داشت. در دولت هاشمی و خاتمی همه وزرای دولت او را گرامی می‌‌‌‌‌داشتند ولی در دولت احمدی‌نژاد عمر حضورش سرآمد و با سرشکستگی در انتخابات باخت و بیرون رفت.

مدتی بعد بازهم اسیر همان میل حضور در قدرت شد و در انتخابات مجلس نام‌نویسی کرد ولی هیچ گروه سیاسی (‌حتی اصولگراها) او را در لیست قرار ندادند و او هم رای نیاورد. اندک زمانی بعد برای انتخابات شورای شهر ثبت نام کرد و این یکی هم به سرنوشت قبلی دچار شد. هنوز چند ماه نگذشته بود که بازهم برای انتخابات اتاق بازرگانی نام نویسی کرد و این بار از جمع ۳ هزار و ۵۰۰ رای کمتر از ۵۰ رای آورد. چند ماه پس از درگذشت مرحوم مهدوی کنی، مدیران جدید اداره کارخانه‌‌‌‌‌های نساجی جامعه و مطهری را از خاموشی گرفتند و با متانت سعی کردند درمورد سه دهه مدیریت او براین مجموعه‌‌‌‌‌ها افشاگری نکنند. خاموشی در کسب‌‌‌‌‌وکار شخصی چندان موفق نبود و مجموعه پتروشیمی با نام ایرانیان که راه انداخته بود به جایی نرسید. او اکنون در آستانه ۸۰ سالگی ایستاده و بازهم برای حضور در انتخابات اتاق بازرگانی ثبت نام کرده است. پیرمرد احتمالا سروکاری با رسانه‌‌‌‌‌های جدید مثل تلگرام و اینستاگرام ندارد که روزانه رصد کند فعالان اقتصادی چگونه این حضور بیجا را نقد می‌‌‌‌‌کنند. علینقی خاموشی اگر در همان انتخابات آخر اتاق بازرگانی برای همیشه کنار کشیده بود،‌‌‌‌‌ نامش در تاریخ می‌‌‌‌‌ماند.

اما او تفاوتی آشکار با رفوگران، خلیلی، قندچی، گلزار و مرتضوی دارد. همه افراد دسته قبلی به کسب وکاری خصوصی اشتغال داشتند و مدیران سرمایه و دارایی خودشان بودند. اگر مالکیت و مدیریتی از کف می‌‌‌‌‌دادند نه با انگیزه قدرت که با نیت برخاستن دوباره آن را می‌‌‌‌‌ساختند و بازمی‌‌‌‌‌گشتند ولی خاموشی در تمام دوران زندگی‌اش مدیر اجرایی بوده است. او ایده میرمحمدصادقی را اجرا کرد ولی فراموش کرد که باید از این قالب خارج شود و تنها مدیر سرمایه‌‌‌‌‌های دیگران نماند. خاموشی در عالم سیاست ناکاربلدی کرد و اعتباری به سالیان اندوخته را به صندوق رای و صندلی قدرت باخت. در فضای کارآفرینی هیچ‌گاه خشت روی خشت نگذاشته بود و فقط مدیریت مالی سرمایه‌‌‌‌‌های شبه دولتی را برعهده داشت که منهای آن مورد فرار مدیر تحت اختیارش، دیگر کارهایش هم به سودها و طرازهای مالی قابل تقدیری دست پیدا نکرد. خاموشی مدیری محترم و پیرمردی متدین است.

هنوز هم قدیمی‌‌‌‌‌ها از او با احترام یاد می‌‌‌‌‌کنند و این ضعف حافظه تاریخی نسل جدید است که اصلا او را نمی‌‌‌‌‌شناسد. خاموشی بازهم قصد کرده تا یکبار دیگر خودش را آزمایش کند و ببیند نسل جدید چند بار نامش را روی برگه رای می‌‌‌‌‌نویسند ولی احتمالا آزمون اصلی برای خاموشی زمانی بود که می‌‌‌‌‌توانست تصمیم بگیرد در انتخابات شرکت نکند و البته که شرکت کرد و حالا باید منتظر بماند تا ببیند آیا تعداد آرایش از ۵۰ عدد فراتر می‌‌‌‌‌رود یا نه؟ علینقی خاموشی سرمایه اجتماعی بود که هم خودش و هم تاریخی پشت سرش را از یاد برد. او می‌‌‌‌‌توانست سال‌‌‌‌‌ها به عنوان چهره موثر جریان اقتصادی موتلفه و جناح راست در یادها از آن مهمتر در صفحات تاریخ بماند ولی حالا مورخان هم فهمیده‌‌‌‌‌اند که نباید به خاموشی خرده گرفت. خاموشی جوان بی‌‌‌‌‌اندازه شبیه به تقی برادر بزرگش بود، خاموشی مهاجر در انگلیس به حسن و محسن شبیه شده بود، خاموشی میان سال از رفتار ابوالحسن تکنوکرات تبعیت می‌‌‌‌‌کرد ولی خاموشی کهنسال شبیه به کدام‌یک‌ از برادران است؟‌‌‌‌‌ آنهایی که خاندان خاموشی‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌شناسند، این راز را کشف می‌‌‌‌‌کنند.

 

بهراد مهرجو، دبیر گروه اقتصاد روزنامه سازندگی