تلویزیون به مهمانهایش بابت حرفهایی که میزدند تذکر نداد؛ مجریهای برنامهها به جای کنترل بحث و نمایندگی از طرف ملت ایران و افکار عمومی، شنوندهی توهینهایی بودند که افراد به اشخاص حقیقی میکردند. وقتی کوشکی در برنامهی زنده به رخشان بنیاعتماد و دخترش توهین و از داعش برای تحقیر آنها استفاده کرد مجری صامت و ساکت بود
کریم نیکونظر: پنج روز از اطلاعیهی ستاد کل نیروهای مسلح، دستور صریح رهبری برای پیگیری علت حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی، بیانیهی رئیسجمهور برای همدردی با بازماندگان و حرفهای فرماندهی هوافضای سپاه پاسداران دربارهی سقوط هواپیمای بوئینگ گذشته؛ پنج روزی که اندوه بیش از هر چیز دیگری بر مردم غالب شده است. آن چیزی که مردم در این مدت خواستهاند همدردی و توضیح است، همدردی با خانوادهی جانباختگان، همراهی با مردم برای پشت سر گذاشتن این تلخی و رنج و توضیح دربارهی علت تأخیر در اعلام عوامل مؤثر درحادثه. سه روزِ پیش نوشتیم که این رنج با همراهی همهی مردم، همهی رسانهها و همهی افراد حکومت کم میشود و این وسط رسانهها، آنهایی که ادعای ملی بودن دارند بیشتر وظیفه دارند تا با مردم همراه شوند و علاوه بر انتقاد و پرسشگری، کنار آنها بایستند و حس و حالشان را منعکس کنند. بیش از هر چیزی این تلویزیون است که باید تلاش کند مردم را آرام کند، که با آنها همراه شود و درکشان کند. موضوع حتما همراهی با آنها در نمایش خشم نیست، مسئله اینجاست که اولینکار تلویزیون ممانعت از گسست نخهای نامرئی اعتماد بین خودش و مخاطباناش است. مخاطبان تلویزیون باید حس کنند که این رسانه نه فقط مثل آنها احساس ناراحتی میکند که با آنها همراهی هم میکند و میخواهد از تألم موجود کم کند. این فقط مختص تلویزیون نیست، همهی رسانهها در این وضع وظیفه دارند؛ وظیفهی رسانه اطلاعرسانی، آگاهی دادن، همراهی با مردم، پرسشگری و البته همدردی است. همین الان سیل، سیستان و بلوچستان را بههم ریخته و مردم در رنجاند، یک رسانه اول باید به مردم سراسر کشور دربارهی این حادثه اطلاعات بدهد، تلاش کند نشان دهد که چه آسیبهایی وارد شده و بعد دنبال این باشد که چه کمکهایی به آنجا منتقل شده و اگر ضعفی هست آن را بازگو کند و در آخر، با همهی آسیبدیدهها از هر قوم و مذهبی همدردی کند. این ماجرا فقط مختص حادثههایی نیست که ربطی به سیاست و امنیت ندارند، هر حادثهی ملی واکنش ملی میطلبد.
پخش یک گفتوگوی زنده از برنامهی «جهانآرا» با حضور نادر طالبزاده و محمدصادق کوشکی نه فقط التیامی بر دردها نبود که آن برنامهی ویژه فقط یک کار ایدئولوژیک برای کماهمیت جلوه دادن سقوط هواپیما بهنظر میرسید. این درست نقطهی مقابل رسانههای اپوزیسیون آنور آبی بود که با کمرنگ کردن شهادت حاج قاسم سلیمانی و حماسهی شلیک موشک به پایگاه آمریکایی، تنها به ابعاد سقوط هواپیما توجه نشان دادند. موضع این رسانهها مشخص بود؛ حادثهی سقوط آنها را از فشار روانی ناشی از ترور سردار سلیمانی و حملهی موشکی نجات میداد و این اندوه میتوانست جایگزین همپیمانی مردم شود. آنها دوگانهی «معترضان به سقوط هواپیما» و «مدافعان راه حاج قاسم» را مطرح کردند و تلاش کردند مردم را در این دو گانه غرق کنند. روایت شبکههایی مثل بیبیسی فارسی و من و تو و ایران اینترنشنال این بود که شما یا با مردم در سقوط هواپیما همدردید یا از شهادت حاج قاسم ناراحتاید؛ از نظر این رسانهها مردم در این دو گروه تقسیم میشدند، نمیشد هم بابت شهادت سردار ایرانی غمگین بود هم از سقوط هواپیما ناراحت. این دو اتفاق مقابل هم قرار داده شده بود تا رسانهها به نتیجهی مورد نظرشان از نظر ایدئولوژیک برسند. روش آنها در این جنگ رسانهای مشخص بود، اما تلویزیون ما مقابل آنها چه کرد؟ آیا ایدهای داشت؟ صداوسیما به جای توجه به اتحاد مردم که بعد از شهادت حاج قاسم پدید آمده بود به دوگانهی اپوزیسیون توجه نشان داد و در همان ساختار و چارچوب بازی کرد. تلاش کرد در این دعوا یک طرف بایستد و وجه تراژیک حادثهی سقوط را کمرنگ کند تا از اعتبار شهادت و حماسه کم نشود. موضع رسانه در این ماجرا همراهی با مردم داغدار در شهادت سردار سلیمانی و البته همراهی با حامیان حمله به پایگاه موشکی آمریکا بود اما برای ارج نهادن به این دو، از اهمیت سقوط کم کرد. رسانهی ملی متوجه نشد که برای بزرگ داشتن یکی، لازم نیست دیگری را کماهمیت جلوه دهد. تلویزیون در زمین اپوزیسیون بازی کرد و فکر کرد اگر به ماجرای سقوط یا پرسشگری از نیروهای مسلح بپردازد ضعف نظام را نشان میدهد، درحالیکه متوجه نبود رهبر انقلاب، دوبار برای این حادثه تسلیت گفته و تمام دستگاههای دولتی و حاکمیتی تلاش کردهاند همزمان به این موارد اشاره کنند، هم موفقیت در حمله به آمریکا هم مصیبتی که با سقوط هواپیما حاصل شده بود.
بدتر اینکه تلویزیون به مهمانهایش بابت حرفهایی که میزدند تذکر نداد؛ مجریهای برنامهها به جای کنترل بحث و نمایندگی از طرف ملت ایران و افکار عمومی، شنوندهی توهینهایی بودند که افراد به اشخاص حقیقی میکردند. وقتی کوشکی در برنامهی زنده به رخشان بنیاعتماد و دخترش توهین و از داعش برای تحقیر آنها استفاده کرد مجری صامت و ساکت بود؛ شاید فکر میکرد این روش برای مبارزه با احساساتگرایی مناسب است. مسئله این نیست که دعوت به اعتراض یا تجمع کار خوبی است یا لازم نیست دربارهاش حرف زده شود، وقتی یک کارشناس از حد منطقی بحث خارج میشود و به یکی از افراد، که در بحث حاضر نیست توهین میکند و با نیتخوانی، عمل او را به لذت بردن از داعش وصل میکند در واقع از رسانهی ملی در جهت منافع گروهی یا ایدههای شخصیاش سواستفاده میکند. اما مشکل فقط مجری و کارشناس هم نیست؛ ناظر پخش که همیشه مراقب است کمترین حرف و واژه و تصویری مخالف شئون مردم مطرح نشود در برابر این توهینها آرام است، تهیهکننده و مجری و شبکهی افق که از بیتالمال بهره میبرند سکوت میکنند چون فکر میکنند این حرفها تئوریزه کردن نظر همه حاکمیت است. ولی تلویزیون اگر ملی باشد باید به تکتک افراد جامعهاش، از آدمی که معترض است و احساسی عمل میکند تا آن کسی که این احساسات را برنمیتابد توجه نشان میدهد.
قرار نیست با همه همراهی کند اما صدای همهی آنها میشود تا چند صدایی ملت شنیده و حس شود. صداوسیمای ما بیش از آنکه به منافع ملی فکر کند براساس ایدههای شخصی و ایبسا گروهی در حال تولید برنامه است. همراهی مردم را فقط در سطوحی که مطابق ایدئولوژی و خواستهی خودش است میپسندد و باقی را پس میزند. اما اصل ماجرا اینجاست؛ تلویزیونی که مخاطباش را از دست بدهد و به جای جلب نظر بیشتر مردم ایران، فقط به یک اقلیت توجه کند کمکم اعتماد حاکمیت را هم از دست میدهد، رسانهی بیمخاطب به درد هیچ کسی نمیخورد، نه حاکمیت نه مردم.
تلویزیون دو شب پیش هم یکبار دیگر به چنین بحثی پرداخت؛ خانمی در یک برنامهی شبکهی افق از مردم خواست اگر با این روش زیست و برخورد در ایران مشکل دارند بروند به جاهایی که به آنها رفاه میدهد و مطابق سلیقهشان رفتار میکند. تلویزیون باز هم اعتراضی به این نگاه و حرف نکرد، چرا؟ چون در مقام دفاع از «همه»ی ملت نبود. در خوشبینانهترین حالت میشود فکر کرد که تلویزیون گمان میکند اعتراض نکردن به این حرفها یک جور توجه به آزادی بیان است، اما مشکل اینجاست که تعریف این آزادی فقط برای نیروهای «خودی» تعریف شده. نقد حرفهایی که از تلویزیون پخش میشود ضروری است، چون این حرفها نشانهی یک تصور باطل دربارهی ایران است که از «رسانهی ملی» پخش میشود. ایران متعلق به یک فکر نیست که باقی مردم ناچار از آنجا کوچ کنند. مجری و تهیهکننده باید حواساش باشد که ارزشهای ملی و دینی بر همه واجب است و هیچ کس حق ندارد این ارزشها را تفسیر به رأی کند. اعتراض ما این است که تلویزیون باید به این تکصدایی خاتمه بدهد و صدای همهی مردم شود، هم مردم معترض، هم مردم ناراحت و غمگین و هم مردمی که شکوه حماسه بیشتر از غم در دلوجانشان نشسته.
کاری که تلویزیون میکند همراهی با مردم نیست، مثل رسانههای اپوزیسیون مردم را دو دسته کرده و آنها را بابت جا گرفتن در دستهای که مطلوباش نیست تحقیر و شماتت میکند. اما این صداوسیما اول از همه باید حسن نیتاش را نشان دهد، باید برنامههایی بسازد که در آن به خانوادههای جانباختگان ادای احترام شود. معلوم شود که کشورشان برای تکتک قربانیان، نه فقط دانشجوهای نخبه، که آدمهای عادی هم، ارزش قائل است و از مرگ آنها افسوس میخورد. باید قصههایی پخش کند که زندگیهای دراماتیک و تراژیک آنها نمایش داده شود، سراغ خانوادههایشان برود و از آنها حرف بزند. تلویزیون نباید اجازه بدهد اختیار قصهگویی دربارهی جانباختگان با شبکههایی باشد که سیاسی عمل میکنند. صداوسیمای ما یکبار هم که شده باید سیاست را کنار بگذارد و صدای ملت شود، ناراحتی آنها را منعکس کند و تلاش کند نشان دهد راه مواجهه با غم، اعتراض خیابانی نیست. وقتی همهی رسانهها در خدمت مردم و بازتابی از روحیهی بخش عظیمی از آنها شوند، جامعه حس میکند که برای دیده شدن حتماً لازم نیست به خیابان پناه ببرد، که شاید این رسانه خودش بهتر بتواند حرفاش را منتقل کند. راستش به نظر میرسد تلویزیون درس مهم زندگی حاج قاسم را نیاموخته؛ این قاسم سلیمانی بود که برای همهی مردم، از مسلمان تا مسیحی در سوریه و لبنان جنگید. او بود که یکبار گفت همهی دخترها، چه باحجاب و چه بیحجاب دختران ما هستند. او مردم را بابت عقیدهشان، بابت احساساتشان تقسیمبندی نکرد و سرباز «وطن» هم با این تفکر معنا پیدا کرد. ما داغدار چنین مردی بودیم و برای تششیع پیکرش به خیابان رفتیم. و بعد، داغدار مردمی شدیم که بیگناه جان دادند. اگر حاج قاسم بود چه میکرد؟ این سئوالی است که برنامهسازان تلویزیون اگر به او اعتقاد دارند مدام باید از خودشان سؤال کنند.