اقتصاد بازار: بالاخره تصمیم گرفتم بعد از یک ماه از فارو که در جنوب پرتقال قرار گرفته به لیسبون سفر کنم و به ایران باز گردم پس هتلی را نزدیک فرودگاه در لیسبون رزرو کردم، سوار ترن شدم و به قصد سفری یک روزه به سمت لیسبون حرکت کردم .
تمام شب را از شوق بازگشت و دیدن خانواده خوابم نبرده بود و تصور می کردم تمام طول راه به خوابی عمیق فرو روم ,اما حتی نتوانستم لحظه ای پلک بر هم بگذارم در نهایت از فارو که شهری بسیار زیبا، آرام وامن با داشتن مردمی دوست داشتنی و مهربان به لیسبون رسیدم ودر ایستگاه نزدیک به فرودگاه پیاده شدم و وسایلم را در هتل گذاشتم واز مسئول پذیرش آدرس یکی از بهترین مناطق توریستی در لیسبون رابه اسم Rossio گرفتم و به ایستگاه مترو که در چند متری هتل بود رفتم. هر چه نگاه کردم مکانی را برای فروش بلیط نیافتم، فقط چند ماشین برای فروش بلیط بود و من زبان و خط پرتقالی نمی دانستم پس به دنبال کسی گشتم که از او بپرسم چه باید کرد وکسی را یافتم که بنظر لباس فرم پوشیده بود و به نوعی مراقب ان ایستگاه بود اما او انگلیسی نمی دانست و درنهایت کسی را یافت که با من انگلیسی صحبت کند و اوبا مهربانی و آرامش به من کمک کرد تا بلیط دو طرفه ای بخرم که دربازگشت با چنین مشکلی مواجه نشوم .
با اینکه زبان پرتقالی نمی دانستم اصلا احساس سردرگمی یا نا امنی نمی کردم. وارد ترن مترو شدم در همان زمان فقیری با جعبه چوبی که شبیه یک کیف کوچک بود و سوراخی شبیه سوراخ قلک روی ان بود وارد شد، سرم را بالا گرفتم تا او را ببینم در کمال تعجب دیدم او چشم ندارد و جای هر دو چشم کاملا باپوست بدن او پوشیده شده بود و حتی روی ان موی طلایی رنگ، رشد کرده بود و آرام چیزی را با خود زمزمه می کرد که احتمالا در خواست کمک بود. از دیدن او متاثر شدم به مقصد رسیدم و وارد منطقه اصلی شدم و ان منطقه را زیبا، منظم و دلپذیر یافتم؛ مجسمه های شکیل در میدان اصلی این زیبایی را دو چندان می کرد و یکی از خیابانهای اصلی ان منطقه را که به دریا ختم می شد انتخاب کردم و راه افتادم و در راه متوجه شدم که تمام رستورانها ی دو طرف خیابان میزهای پذیرایی را در بخش مرکزی خیابان چیده بودند و بالای این میزها چترهای زیبا به عنوان سایبان مهمانان قرار داشت و پیش خدمتی با آلبومی از غذاهای پرتقالی آماده خدمت به مشتریان و تحریک آنان به خوردن غذا ایستاده بود. با لبخند توضیحات را ,کامل و واضح می داد و اگراز خوردن غذا امتناع می کردی با کمال احترام از شما به خاطر وقتی که گذاشتی و توجهی که کردی تشکر و عذرخواهی می کرد. در دو طرف خیابان فروشگاههای برند و معروف که در عین مدرن بودن به بافت قدیمی آنجا آسیبی نزده بودند و به شکلی طراحی شده بودند که انسان را حتی بدون قصد خرید برای خرید کردن به وجد می آورد و همچنین تعداد زیاد مسافران با صورتهای شادو پر لبخند که مهمتر از رضایت خاطر است ,سبب میشد که با تمام وجود, جریان مطبوع و سرشار از مسرت زندگی را بدون هیچگونه نگرانی حس کنی , در این خیابان چند انسان مجسمه نما هم بودند و بقدری در اینکار چه از نظر طراحی و چه اجرای نقش حرفه ای بودند که کبوتران روی سر و دستانشان می نشستند که اگر یکی از انها سرما نخورده بود، متوجه مجسمه نما بودنشان نمی شدم. در حین توجه به بافت خاص آنجا متوجه دو فقیر دیگر شدم که شبیه فقیردرمترو بودند، بدون چشم و با همان جعبه چوبی، برایم معمایی شد که هنوز به آن پی نبردم, در میانه این خیابان تعدادی را بستنی به دست دیدم که زیبایی بستنی قیفی که به شکل گل رز بود. مرا که در هوای سرد کمترین علاقه ای به خوردن ان نداشتم، وادار به خرید کرد و در کمال تعجب دیدم بعد از انتخاب انوع بستنی فردی بادست ان را با مهارتی خاص به شکل گل رز در می آورد. ماشینی در کار نبود در عین حال حس دیدن این زیبایی، حس چشیدن را سر ذوق می آورد و شما را وادار به خرید می کرد. همیشه می دانستم که کیف و کفش چرم ایتالیایی بهترین است اما در پرتقال متوجه شدم محصولات چرم در این کشور از لحاظ طراحی بدیع و خلاقانه و همینطور کیفیت، بهتر از محصولات ایتالیایی است. اما ایتالیایها در برند کردن محصولات خود جلوتر از پرتقالی ها بودند. در انتهای این خیابان چشم نواز وسرشاراز هنردریای ابی و اسمان ابی را می دیدی که در عین زیبایی و صلابت همدیگر را درنهایت مهربانی و باعشق در اغوش کشیده بودند و صدای دسته موسیقی محلی کناردریا وهوایی خالی از هر گونه الودگی و همچنین دیدن ارامش مردمی که باگذاشتن کوله خود در پشت در پله های روبه دریا دراز کشیده بودند ونظاره گراین هم آغوشی بودند انسان راعروجی معنوی در کام می کشید.
به نقل از ماهنامه نوسان