فربد بهروز: بحثهای امروزی درباره کاهش نرخ زاد و ولد در جهان، معمولا روی دو دلیل اصلی دست میگذارند. گروهی این پدیده را به مشکلات اقتصادی و هزینههای بالای زندگی ربط میدهند و گروهی دیگر آن را نتیجه تغییر ارزشهای فرهنگی و گسترش فردگرایی میدانند. اما تحلیل عمیقتر نشان میدهد که هر دو دیدگاه، به جای پرداختن به ریشهی اصلی ماجرا، فقط به نشانههای سطحی توجه میکنند. بحران واقعی جمعیت در دنیای مدرن، ریشه در فقر یا صرفا انتخابهای فردی ندارد، بلکه از یک عدم تطابق ساختاری سرچشمه میگیرد. این عدم تطابق، شکافی است میان دنیای جدیدی که برای زنان شکل گرفته و دنیای قدیم که مردان و ساختارهای اجتماعی هنوز در آن باقی ماندهاند. به بیان ساده، زنان در تحصیل و بازار کار با سرعت بالایی به استقلال رسیدهاند و پیشرفت کردهاند، اما سرعت تغییر نقش مردان در خانه و هماهنگی نهادهای اجتماعی با این واقعیت جدید، بسیار کندتر بوده است. در چنین شرایطی، کاهش زاد و ولد پاسخی کاملا منطقی به این عدم تقارن اساسی است و تا زمانی که این شکاف پر نشود، هر سیاستی برای تشویق به فرزندآوری بینتیجه خواهد بود.
انقلابی خاموش
برای فهم اینکه چگونه به اینجا رسیدیم، باید به یک نقطه عطف تاریخی در اواسط قرن بیستم بازگردیم. در آمریکا، سالهای پس از جنگ جهانی دوم، دورهای به نام «بیبی بوم» یا انفجار جمعیت شکل گرفت. در این دوره، نرخ باروری به شکلی غیرمنتظره افزایش یافت و به سطح اوایل قرن بیستم بازگشت. در آن دوران مسیر زندگی یک زن تقریبا مشخص بود، تحصیل، ازدواج سریع و سپس خانهداری. برای مثال در سال ۱۹۵۷ میانگین سن ازدواج برای زنان آمریکایی فقط ۲۰ سال بود و حتی زنان تحصیلکرده نیز حدود ۲۳ سالگی ازدواج میکردند و بلافاصله صاحب فرزند میشدند. اما همزمان، یک اختراع علمی بیسروصدا در حال شکلگیری بود تا این معادله را برای همیشه تغییر دهد. در سال ۱۹۶۰، سازمان غذا و داروی آمریکا قرص ضدبارداری را برای استفاده عمومی تایید کرد. این اتفاق ابزاری قدرتمند برای بازتعریف استقلال زنان بود.
آمارها به وضوح این دگرگونی را نشان میدهند. از حدود سال ۱۹۷۲، میانگین سن ازدواج برای زنان تحصیلکرده به شکل چشمگیری افزایش یافت و به آنها فرصت داد تا مدارک تکمیلی مانند مدیریت ارشد کسبوکار یا دکترای حقوق بگیرند. در نتیجه، بین سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۲، سهم زنان در میان فارغالتحصیلان رشتههای حقوق و پزشکی سه برابر شد و در رشته مدیریت این رشد حتی از این هم بیشتر بود. قرص با اعطای کنترل بر زمانبندی فرزندآوری، این امکان را به زنان داد که بر آینده حرفهای خود سرمایهگذاری کنند. این استقلال اقتصادی، قدرت چانهزنی آنها را در روابط و ازدواج افزایش داد و گزینه جدیدی پیش رویشان گذاشت، گزینهای که پیش از این وجود نداشت، یعنی امکان یک زندگی مستقل و موفق بدون وابستگی به ازدواج. این انقلاب خاموش در استقلال زنان، سنگ بنای تمام تحولات بعدی در ساختار خانواده و نرخ باروری بود.
محاسبات جدید فرزندآوری
با استقلال اقتصادی زنان، محاسبات مربوط به فرزندآوری دچار تغییرات زیادی شد. برای یک زن تحصیلکرده و شاغل، فرزندآوری دیگر فقط یک تصمیم عاطفی نبود، بلکه به یک محاسبه پیچیده اقتصادی تبدیل شد. در این محاسبه، یک متغیر جدید و بسیار مهم وارد معادله میشد که «هزینه فرصت» نام دارد. این هزینه، به معنای درآمد و پیشرفت شغلی است که یک زن با صرف زمان برای بزرگ کردن فرزند، آن را از دست میدهد. این پدیده که «جریمه فرزندآوری» نیز نامیده میشود، برای زنانی که در مشاغل پردرآمد و رقابتی فعالیت میکنند، بسیار سنگین است. در چنین شرایطی، تصمیم به فرزندآوری دیگر فقط به خواست زن بستگی ندارد. این تصمیم به یک عامل حیاتی دیگر نیز گره خورده است، یعنی میزان تعهد و همکاری پدر.
اینجا به نکته محوری نظریه عدم تطابق میرسیم. بر اساس این نظریه، مردان به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اول پدران قابل اتکا هستند که حاضرند به طور واقعی در کارهای خانه و مراقبت از فرزندان شریک شوند و به این ترتیب جریمه فرزندآوری را برای همسرشان کاهش دهند. دسته دوم مردان سنتی هستند که همچنان به تقسیم کار قدیمی اعتقاد دارند و انتظار دارند زن مسوولیت اصلی بزرگ کردن فرزندان را بر عهده بگیرد. مشکل این است که یک زن پیش از فرزندآوری نمیتواند با اطمینان کامل تشخیص دهد که شریک زندگیاش به کدام دسته تعلق دارد. او تنها میتواند بر اساس برداشت خود از جامعه، احتمال وجود چنین مردی را تخمین بزند.
برای مثال، نرخ بیفرزندی در میان زنان تحصیلکرده آمریکایی که در سال ۱۹۵۵ متولد شده بودند، به رقم بالای ۲۸ درصد رسید. این زنان، با شدیدترین شکل عدم تطابق روبهرو بودند. آنها وارد دنیای مدرن کار شدند، اما در جامعهای زندگی میکردند که هنوز پر از مردانی با انتظارات سنتی بود. در نتیجه، بسیاری از آنها به شکلی منطقی تصمیم گرفتند این ریسک بزرگ را نپذیرند. بنابراین، کاهش نرخ باروری، بهخصوص در میان زنان تحصیلکرده، نشانه خودخواهی نبوده و نتیجه یک محاسبه عقلانی در برابر یک ریسک بزرگ و ساختاری است.
وقتی اقتصاد از فرهنگ سبقت میگیرد
معضل عدم تطابق در همه جوامع یکسان نیست و شدت آن به عامل مهم دیگری مانند سرعت رشد اقتصادی بستگی دارد. زمانی که رشد اقتصادی یک کشور آهسته و پیوسته باشد، هنجارهای فرهنگی و نقشهای جنسیتی فرصت کافی دارند تا خود را با واقعیتهای جدید هماهنگ کنند و نوعی همزیستی میان سنت و مدرنیته شکل میگیرد. اما وقتی یک کشور رشد اقتصادی ناگهانی و زیادی را تجربه میکند، این تعادل به هم میخورد و شکافی عمیق میان نسلها و جنسیتها پدید میآید.
برای درک بهتر این موضوع، میتوان کشورهای توسعهیافته را به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول کشورهایی مانند سوئد، فرانسه، بریتانیا و آمریکا هستند که در قرن بیستم مسیری نسبتا پیوسته از رشد اقتصادی را طی کردند. گروه دوم شامل کشورهایی چون اسپانیا، ایتالیا، ژاپن و کرهجنوبی است که پس از نیمه اول قرن بیستم که با رکود یا رشد کند همراه بود، دورهای از رشد اقتصادی معجزهآسا و بسیار سریع را تجربه کردند.
در دهه ۱۹۷۰، نرخ باروری در کشورهای گروه دوم بسیار بالاتر از گروه اول بود. اما از اواسط دهه ۱۹۸۰، این روند کاملا معکوس شد. نرخ باروری در گروه دوم سقوط کرد و به پایینترین سطح در جهان رسید، درحالیکه کاهش آن در گروه اول بسیار ملایمتر بود.
دلیل این تغییر ناگهانی، به سرعت تحولات بازمیگردد. در کشورهای گروه دوم، رشد سریع اقتصادی به مهاجرت گسترده از مناطق روستایی به شهرهای مدرن منجر شد. زنانی که در نسل جدید شهری بزرگ شدند، با فرصتهای تحصیلی و شغلی بیسابقهای روبهرو شدند که برای مادران و مادربزرگانشان غیرقابل تصور بود. آنها به سرعت ارزشهای دنیای مدرن را پذیرفتند، زیرا این دنیا به آنها استقلال و فرصت میبخشید. اما وضعیت برای مردان همنسل آنها متفاوت بود.
آنها نیز از مزایای اقتصادی دنیای جدید بهرهمند میشدند، اما همزمان، حفظ بخشی از ساختار سنتی خانواده، بهخصوص تقسیم کار نابرابر در خانه، به نفعشان بود. در نتیجه، شکافی میان خواستههای زنان مدرن و انتظارات مردانی که هنوز تحتتاثیر ارزشهای نسلهای گذشته بودند، شکل گرفت. این درگیری جنسیتی و نسلی باعث شد که عدم تطابق در این کشورها بسیار شدیدتر باشد.
بهترین شاهد این ادعا، آمار مربوط به تقسیم کارهای خانگی است. دادهها نشان میدهد یک رابطه منفی بسیار قوی میان نرخ باروری و اختلاف ساعت کار بدون دستمزد (کارهای خانه و مراقبت از فرزند) میان زنان و مردان وجود دارد. در کشورهایی مانند سوئد و دانمارک، این اختلاف کمتر از یک ساعت است و نرخ باروری بالاتر است.
اما در کشورهایی چون ژاپن و ایتالیا، این اختلاف به بیش از سه ساعت در روز میرسد و نرخ باروری در آنها بسیار پایین است. این آمار نشان میدهد که وقتی اقتصاد یک جامعه با سرعتی بسیار زیاد مدرن میشود، اما فرهنگ و هنجارهای اجتماعی مربوط به خانواده با تاخیر و به کندی حرکت میکنند، یک ناهماهنگی جدی رخ میدهد. در چنین شرایطی، زنان که بار نامتوازن این وضعیت را به دوش میکشند، به شکلی منطقی با به تعویق انداختن یا انصراف از فرزندآوری، به آن واکنش نشان میدهند.
چرا سیاستهای فعلی برای افزایش جمعیت شکست میخورند؟
کاهش جهانی نرخ زاد و ولد که بسیاری آن را بحران مینامند، در واقع بحران نیست، بلکه پیامد منطقی یک انقلاب ناتمام است. این انقلاب، همان استقلال و توانمندسازی زنان در عرصه تحصیل و اشتغال است که تا زمانی که با تحولی مشابه در نقش مردان و ساختارهای اجتماعی همراه نشود، ناقص باقی میماند. پیامد منفی این وضعیت برای باروری دقیقا همین است که استقلال زنان، در غیاب حمایت و تعهد واقعی از سوی مردان و جامعه، به طور طبیعی به فرزندآوری کمتر منجر میشود.
این چارچوب تحلیلی به خوبی نشان میدهد که چرا بسیاری از سیاستهای به اصطلاح مشوق جمعیت در سراسر جهان شکست خورده یا تاثیر بسیار محدودی داشتهاند. سیاستهایی مانند مرخصی زایمان طولانی، کمکهای مالی به خانوادهها یا ساخت مهدکودکهای دولتی، اگرچه برای والدین و کودکان مفید هستند، اما به ریشه اصلی مشکل نمیپردازند. مشکل اصلی در جهان، کمبود پول یا امکانات نیست، بلکه کمبود تعهد قابل اتکا است. تا زمانی که یک زن تحصیلکرده و شاغل اطمینان نداشته باشد که فرزندآوری به معنای پایان زندگی حرفهای او نیست و شریک زندگیاش به طور واقعی او را در این مسیر همراهی خواهد کرد، هیچ کمک هزینه مالی نمیتواند این ریسک بزرگ را جبران کند.
از سوی دیگر، راهحلهایی که به دنبال بازگرداندن زنان به نقشهای سنتی هستند، نه تنها غیرممکن، بلکه کاملا مخرباند. هر تلاشی برای محدود کردن استقلال زنان، تنها عدم تطابق را شدیدتر میکند و به احتمال زیاد نرخ باروری را از این هم پایینتر میآورد. راهحل پایدار، عقبگرد نیست، بلکه تکمیل کردن همین انقلاب است. تکمیل انقلاب به معنای ایجاد تغییرات فرهنگی و نهادی است که نقش مردان را در خانواده بازتعریف کند و مشارکت برابر در مراقبت از فرزندان و کارهای خانه را به یک هنجار اجتماعی تبدیل نماید. تا زمانی که جامعه نپذیرد فرزندآوری یک مسوولیت مشترک و برابر است و تا زمانی که مردان قبول نکنند که نقش آنها نیز در دنیای جدید باید مدرن شود، زنان به طور منطقی به انتخابهایی ادامه خواهند داد که استقلال و آینده حرفهایشان را تضمین کند، حتی اگر به قیمت فرزند کمتر تمام شود.