سمیرا قاسمی: سالها ایستاده بود بَرِ چهارباغ. داشت، به چنارها و آدمها نگاه میکرد و پیر میشد که جلوی ستونها و کنگرههای باشکوهش را پرده گرفتند تا هتل جهان را احیا کنند؛ هتل جهانی که یکبار، به زیباترین شکل ممکن در جهانِ داستانِ علی خدایی احیا شده و میتواند در عالم واقع نیز اتاقی داشته باشد، برای یکی از شخصیتهای قصۀ «آدمهای چهارباغ» که لقبش «مادر اصفهان» بود و نامش: «عادله دُواچی».
فرض کنیم سالِ ۱۴۵۰ هجری شمسی است، باد میوزد و اشرفیها را روی زندهرود میریزد. در همین لحظه مردی به مردی دیگر، سلام میکند:
_یک هتل خوب میخواهم آقا.
_ چیطو هتلی باشِد؟ مجلل، سنتی، قانون شیکن یا قصهدار؟
_ هتل قصهدار دیگر چه صیغهای است؟
_ هتلی قصه داری اصواهان، هتل جهانهس. صادقی هدایت یه خطّایی از سفرنامهشا تو همین هتله نوشتهس، میرزاده عشقیام اینجا اومده بودهس، ارحام صدرم همینجور، اما هیچکدومی اینا قصهای هتل جهان نیس. عجله که نداری؟
_نه آقا.
_ پس بیشین اینجا لبی آب تا براد بقیهشا بوگم. نیم قرنی پیش یه بنده خدایی به اسمی علی خدایی، بوگو علی خدایی
_علی خدایی.
_بله، این آقا اومد یه کتابی نوشت آ اسمشا گذاشت «آدمهایی چارباغ». تو این کتاب که حالا اصواهانیا مثی لالای به گوشی بچاشون میخونن، قصه یه زنی بود که صداش میکردن عادله دواچی.
_ بوگو دواچی.
_دواچی.
_میدونی دواچی چی چیهس؟
_نه.
_ همین پارچهچی چلواری سیفیدا که قبلی پوشک و اینا برا بچا استفاده میکردن.
_ ملتفت شدم آقا.
_ جونم برات بوگد که این عادله دواچی، کهنه شوری محله چارباغ بودهس. بوگو چارباغ
_ چهارباغ.
_ هان باریکلا. این زن، از صبح تا اِلای شوم، میشستهس لبی مادی و هی چنگ میزدهس به این کهنهها و زردا را سیفید میکردهس و می دادهس دسی صاحباش. اما از یه جای به بعدا، نه تو مسیری نیاصرم، نه تو مسیری فرشادی، نه سرلت، دیگه هیشکی بهش دواچی نمیدد که بشورد. چرا؟ چون که ماشینی لباسشوی «زانوسی» تازه اومده بودهس تو بازار و همه خریده بودن. خب مردی حسابی دیگه خودد فکراشا بکن که سی تا زانو کوجا و دو تا زانو این زن؟ خلاصه، یه مردی به اسمی مرتضی درفشی. بوگو مرتضا درفشی
_ مرتِضی درفشی.
_ نه انگار شوما درست ملتفت نشدی. مُر تَ ضا
_ مرتَضا
_ حالا شد. این مش مرتضا به عادله دواچی که سرگردون شده بودهس میگد تو که شستن و سابیدن بلدی، برو برا بزرگترا کار کن. برو این هتل جهان پیشی آقا مهدی. عادله هم میرد و اونجا موندگار میشد.
_ همین؟
_ شوما هف ماه به دونیا اومدین؟
_ متوجه نشدم.
_ میگم تعجیل نکن. بذار قشنگ براد بوگم چی به چیهس. آخه این اصواهان، همه چیش رو حساب و کتابهس.
_ ببخشید، بفرمایید. سراپا گوشم.
_ صاحبی هتل جهان یه ارمنی بودهس به اسمی تونی خان. بوگو تونی خان
_ تونی خان.
_ هان باریکلا، این تونی خان یه اتاقای طبقه بالا هتل جهانا میدد به عادله. عادله هم تشتی دواچی شوریشا میذارد گوشه این اتاق که یادش نرد از کوجا به کوجا رسیدهس. این تشته حالام هس و همهش درسهس آ حکمت. بری میبینی توشا پُری شمعدونی کردن. اما یه وقت فکر نکنی قصهی هتل جهان همین تشتهسا. نه، بیش از ایناس.
_ بیتاب شدم، لطفا اصل مطلب را بگویید.
_ دل مالشا بذار کنار، بذار این قصه خوب بیشیند به جوند که بعد که رفتی از اینجا و خواسی برا یکی تعریف کنی به اِن و مِن نیفتی.
_ بله، چشم، دیگر حرفی نمیزنم. گوشم با شماست.
_ احسنت. این اتاقی عادله، یه پنجره داشتهس با پردهای کرکر که وا میشدهس به چارباغ. از اونجای که عادله دواچی عاشقی چارباغ و آدماش بودهس، شبا ورمیجیگیدهس رو تختی فنری این اتاق و ...
_ ببخشید ورمیجیگیده یعنی چه؟
_ یعنی میجسهس بالا، میپریدهس رو تخت آ میرفتهس تو هوا. چیطو ماهی تو مای تابه ورمیجیلیزد؟ اینم همونجور. آ کارا خدا دری سقف وا میشدهس و عادله کلی چارباغا تو یه نظر میدیدهس.
_ راستی آقا؟
_ اینا قصهس. بوگو قصه
_ قصه
_ بله، ولی این که الان به شوما میگم قصه نیس دیگه، تاریخهس. سالی ۱۳۹۹ که میان این هتلا بسازن، میگن چیکار کنیم چیکار نکنیم. میبینن اگه یه اتاق برا عادله دواچی بذارن کنار و شبیهی همون اتاقی کتابی آدمای چارباغ بسازنش، هم احترام گذاشتن به نویسندۀ فقیدی شهرشون، هم یه ویژگی خاص دادن به هتلشون، همم گردشگرای ادبیا میتونن جلبی این هتل کنن. این کارا به بهترین شکلی ممکن انجام میدن و دیگه از اون سال به بعد تمومی مردومی شهر قصه «عادله» آ رازی اتاقشا به هم و دو میگن، به توریستا میگن. جوریهس که برا گرفتنی این اتاق صف میبندن. بهش میگن اتاقی مادری اصفهان. حتی خودی اصواهانیام که اینجا کاشونه دارن، بعضی شبا میرن تو این اتاق میخوابن ببینن چیطورکی بودهس که این سقفه وا میشدهس برا عادله.
_ ممنون که گفتید، از کدام طرف باید رفت به این هتلِ جهان؟
دنباله سیا سه پلا بگیر آ برو بالا، دسی چپد مشخصهس. یه هتل جهان بیشتر نیس تو کلی چارباغ.
_ اسم شما چی بود آقا؟ میخواهم در خاطراتم بنویسم.
_ به من میگن احمد سیبی. (با خنده) حالا بوگو احمد سیبی
_ سپاس فراوان آقای احمد سیبی.
_ دسی خدا به همراد. این قصه را برا همه همشهریاد بوگویا. نگی مدیونی این چارباغی و همه آدماش.
_ چشم آقا، با کمال میل. بدرود.
برگردیم به سال ۱۳۹۹ هجری شمسی، حالا جلوی هتل جهان را پرده گرفتهاند تا احیایش کنند. کاش یک نفر این نوشته را به همراه یک جلد از کتاب «آدمهای چهارباغ» به دست مالک هتل جهان برساند و به او بگوید: اگر میخواهید یک جاذبۀ گردشگری جدید برای اصفهان خلق کنید، مثل تونی خان به عادله دواچی یک اتاق بدهید؛ اتاقی ساده با تشت، گل شمعدانی، پردۀ کرکر و تختی فنری به نام مادر نصف جهان و برای همۀ جهان.
مالک هتل گفته: هتل جهان هتل خواهد ماند و اگر نمیماند، چهارباغ حتما چیزی کم داشت. پس با کمی ظرافت، میتوان آن را هتلی جهانی کرد و قصهاش را ورد زبان همه، نیز میتوان این پیشنهاد را نادیده گرفت و از آن یک هتل عادی ساخت؛ مثل همۀ هتلهای جدید، بیهیچ روح و قصهای.